صدای نامحرم رادیو عراق  دیگر برای مردم دزفول تکراری بود :
«عراق ظرف 48 ساعت آینده اهداف تعیین شده در زیر را مورد هدف حملات موشکی خویش قرار خواهد داد» :

الف – دزفول

اگرچه شهرهای مورد هدف در الفبای ابجد عراق تغییر می کرد اما جایگاه الف همیشه مختص دزفول بود.
دزفول
پایتخت مقاومت ایران  و به قول عراقی ها ( بلدالصواریخ – شهر موشک ها)
روزگاری  پیکر استوارش  از
176 موشک 6، 9 و 12 متری
2500 گلوله توپ
300 راکت
زخمی شد
و در طول 2700 روز مقاومت 2600 شهید تقدیم امام و انقلاب کرد و 19000 واحد مسکونی و اداری اش تخریب شد.
اما هنوز همچنان استوار اما مظلوم و گمنام جایگاه الف را در صبوری و مقاومت حفظ کرده است


:: پروفایل مدیر وبلاگ
جهت اطلاع از تنظیمات و ویــــرایش این قالب اینجا را کلیک کنید.

.:: کلیک کنید ::.
 
بیاد حاج یوسفعلی صلواتی(پدر سه شهید) و مرحوم ملامهدی
نویسنده : علی موجودی
تاریخ : چهارشنبه بیست و دوم فروردین ۱۳۹۷

رازهای یک لبخند

یادی از مرحوم ملامهدی قلمباز و مرحوم حاج یوسفعلی صلواتی زاده

 

لبخند بزنید. در این لباس خاکی و با آن پیشانی بندهایی که بزرگترین راز نهفته ی دل هایتان را با رنگی سبز افشا کرده است. لبخند بزنید...

آخر با این محاسنی که در آسیاب روزگار، گرد سفیدی بر آن نشسته است چه جای عاشق شدن است که بر پیشانی بندهایتان نوشته اید «عاشقان شهادت»

درست است که شهادت سن و سال نمی شناسد که اگر می شناخت «حبیب» و «عابس» را باید از عاشورا قلم می گرفتیم؛ اما شما دیگر چرا؟! تکلیفی که برگردنتان نیست!

حاج یوسفعلی! پدرم! تو که «عبدالرحمان» 19 ساله ات، فرمانده ی رشیدت، در اسفند 62 خیبر شکن شد و رفت به همان جا که باید می رفت و حتی استخوان شکسته ای هم از او برنگشت!

و یک سال بعد باز هم در اسفندماه  بود که درب خانه ات را زدند و گفتند که شانه هایت را برای تابوت «علیرضا»ی 22 ساله ات استوارتر از همیشه نگه دار. علیرضایی که طلبه بود، اما با آن همه زخم از نبردهای قبل، در مجنون عشق را طلب کرد و به وصال یار رسید و از بدر راهی به آسمان گشود.

حاج یوسفعلی! پدرم! من یقین دارم حتی اگر امروز که اینچنین چشم در چشم دوربین، نه! چشم در چشم روزگار! ایستاده ای و لبخند می زنی، خبر داشتی که 31 سال بعد سومین پسرت که فرمانده گردان عمار بود، در اثر جراحاتش شربت شهادت می نوشد و روی مزارش می نویسند « سردار سرتیپ پاسدار شهید دکتر محمد رضا صلواتی زاده» باز هم همین طور لبخند می زدی!

 

و اما تو ملامهدی! پیر عارف دوران دیده! کاسب مشهور محل که چقدر لقب «حبیب الله» به قامتت برازنده است! پدرم! تو دیگر چرا؟

درست است که تو پسر نداشتی تا راهی جبهه های نبرد کنی، اما قرار هم نبود درب آن دکان کوچک را ببندی و راه خط را در پیش بگیری و در بین راهِ اعزام  از شوق گریه کنی. پس همان یکی دو لقمه نانی را که برای زن و بچه ات در می آوردی چه کسی باید تأمین کند؟ تو دیگر چرا اینجا ایستاده ای و لبخند می زنی رو به روی عالم و آدم!

 

دست برگردن حاج یوسفعلی و او نیز دست بر گردن تو و انگار کل عالم و آدم بند شده اند به این لبخند و این لبخند چقدر حرف دارد برای گفتن؛ حرف ها دارد برای آنان که دل هایشان در قفس ماده گرفتار نیست و هنوز نسیمی از آسمان در فضای دلشان می وزد.

آخر اگر قرار به تکلیف هم بود، تکلیف از هر دوی شما ساقط بود، اما به فرمان ولیِ زمانتان آمدید تا عالمیان بیاموزند ولایت پذیری به عمل ممکن است نه به حرف و لقلقه!

لبخند بزنید! رو به این آدم هایی که «آن روزهای»گذشته را که از یاد برده اند، هیچ، بی خیال «آن روزهای»  در پیش رو، روزگار می گذرانند. روزهایی که هم باید روبروی امام موعود حساب پس بدهند و هم روبروی شهدایی که زمین و زمان را به ما سپردند و رفتند. دیگر حساب پس دادن پیش ترازوی عدالت پروردگار پیش کش!

اما به یقین حرفی از حرف های این لبخند، اتمام حجتی است با آنانکه باید راهی را بروند که نمی روند و حرف امامی را به گوش جان بخرند که نمی خرند و شرمندگی شان روزی که ولیِ زمان پرچم را به دست ولیِ موعود خواهد داد، بی فایده خواهد بود.

پس لبخند بزنید تا از درون این لبخند بشنویم که «چه جنگ باشد چه نباشد راه من و تو از کربلا می گذرد. حرم عشق کربلاست وچگونه در بند خاک بماند آنکه پرواز آموخته است وراه کربلا را می شناسد و چگونه از جان نگذرد آنکس که می داند جان بهای دیدار است. گردش خون در رگ های زندگی شیرین است اما ریختن آن در پای محبوب شیرین تر است. لبخند بزنید تا تاریخ در افق وجودتان قله های بلند تکامل انسانی را ببیند.

 

 پانویس:

تصویر سمت راست مربوط به مرحوم ملامهدی قلمباز(وفات 1391)،معروف به «ملامهدی» کاسب نمونه دزفول و تصویر سمت چپ مرحوم حاج یوسفعلی صلواتی زاده( وفات 1394)، پدر شهیدان، عبدالرحمن، علیرضا و محمدرضا صلواتی زاده در جبهه های نبرد حق علیه باطل است و امروز مزار این دو پیرفرزانه با اندکی فاصله از هم در گلزار شهدای شهیدآباد زیارتگاه عاشقان است.



:: موضوعات مرتبط: مرجوم حاج یوسفعلی صلواتی زاده، ملامهدی قلمباز
ویژه نامه ای برای عارف مجاهد ملامهدی قلمباز+ عکس+ صوت
نویسنده : علی موجودی
تاریخ : شنبه دوم اردیبهشت ۱۳۹۱

مرد جهاد اکبر و جهاد اصغر


بالانویس : این پست خیلی طولانی است. سر صبر ادامه مطلب را بخوانید. هم عکس هایش را گذاشته ام برایتان، هم خاطراتش را و هم صدایش را . برای آماده کردن این پست وقت زیادی گذاشتم. به امید یک نگاه از خدا و یک دعا از ملامهدی . التماس دعا






:: موضوعات مرتبط: ملامهدی قلمباز
:: ادامه مطلب
ملا مهدی هم رفت
نویسنده : علی موجودی
تاریخ : سه شنبه بیست و نهم فروردین ۱۳۹۱
 

ملا مهدی رفت . . .


بالانویس: این پست را خارج از نوبت آپ می کنم چون ملامهدی بی خبر گذاشت و رفت . . .



یادتان هست ۲۱ دی ماه پارسال گفتم :(حاجی بخشی) دزفولی ها ،گمنام، در بستر بیماری است

و چند سطری برای پیر سالک ، ملا مهدی نوشتم .

ملا مهدی رفت و آسمانی شد. همین

فردا تشییع اش می کنند.

 



:: موضوعات مرتبط: ملامهدی قلمباز
چند سطری برای پیر سالک ( ملا مهدی )
نویسنده : علی موجودی
تاریخ : چهارشنبه بیست و یکم دی ۱۳۹۰
 

(حاجی بخشی) دزفولی ها ، گمنام، در بستر بیماری

 

بالانوشت1:

الف دزفول را که راه انداختم، خودش مسیر خودش را پیدا کرد و رفت سمت معرفی شهدا ، اما آدم هایی هستند که از شهدا چیزی کم ندارند و فقط تفاوت آنها این است که حضور فیزیکی هم دارند و همه، آنها را می بینند. و البته ای کاش یاد بگیریم تا آدم ها هستند ازشان تجلیل کنیم ، نه وقتی که . . .

 بالانوشت 2:

 حاجی بخشی که از دنیا رفت ، "هزارساله با "[i] یاد (ملا مهدی) افتادم که این روزها بی نام و نشان در بستر بیماری افتاده است و با خود گفتم : «ای کاش بیشتر تلاش می کردیم تا اینچنین عارف مسلکانی در کنج گمنامی نمانند».

برای از ملا مهدی نوشتن یک کتاب هم کم است چه برسد به این چند خط. اما بر حسب ادای وظیفه تقدیم می شود.

 

 ملا مهدی در کنار شهید آلویی

 

شاید همه قدیمی های دزفول او را بشناسند.

او را ، مغازه کوچکش را ، شیوه منحصر به فرد کسب و کارش را و رفتار و خلق و خوی مثال زدنی اش را

پیرمردی هشتاد و چندساله، با قدی کوتاه، محاسن سفید ، چهره نورانی و چفیه سفیدی که بر سر می بندد.

نامش ( مهدی قلمباز ) است اما دزفولی ها همه او را  (ملامهدی ) صدا می کنند.

از فعالیت هایش در دوره انقلاب که بگذریم ، حضورش در دوره 8 ساله دفاع مقدس ، در دو جبهه، به یاد ماندنی است.

یکی در جبهه شهردزفول که آن روزها هدف موشک باران ها بود.

و دیگری حضورش در جبهه های نبرد حق علیه باطل که هم مردم و هم رزمندگان لشکر7 ولیعصر(عج) آن روزها را خوب به یاد دارند.

 

شیوه منحصر به فرد کاسبی :

(ملا مهدی)نمونه عملی حدیث پیامبر اکرم(ص) است که فرمودند :« الكاسب حبيب الله »شیوه خاص و بی نظیر کاسبی ملا مهدی او را زبانزد خاص و عام کرده است.

شیوه ای که نهایت حلال خوردن را آموزش می دهد. ارزان فروشی و اینکه از هر جنسی به هر اندازه حتی اندک بخواهید، ملامهدی با گشاده رویی تقدیم می کند و اینکه او حتی وزن پاکت هایی را که جنس درآن می ریزد ، در نظر می گیرد.

اخلاق نیکو و گشاده رویی با مردم و امر به معروف و نهی منکر از خصیصه های بارز (ملامهدی) است و اینکه عامل به تمامی حرف های خود و دستورات دین است . این پیر عارف و روشن ضمیر ، بانوانی را که جهت خرید به مغازه اش مراجعه می کنند سفارش به حجاب اسلامی می کند و چادر را برای بانوان از مشخصات یک مشتری خوب می داند.  

 

 حضور در جبهه :

 

 

امام خمینی(ره) که حکم جهاد می دهد ، کرکره مغازه را می کشد پایین .

می رود پیش سردار رئوفی و از او می خواهد تا اعزام شود و می رود منطقه .

کرخه ، جفیر ، کردستان و . . .

یک روز در مسیر حرکت به سمت منطقه شروع می کند به گریه کردن.

از او علت را که می پرسند، شور و شوق بیش از حدش را دلیل اشک هایش عنوان می کند.

 

و امروز هم همچنان می گوید :

من یک دقیقه زندگی با عزت در این انقلاب اسلامی را با تمام عمر هشتاد و چند ساله ام عوض نمی کنم.

 

پانویس 1 : ملا مهدی در بستر بیماری است و خانه نشین . دعایش کنید و لحظاتی به ملاقاتش بروید.(می گویند خانه اش کنار مغازه اش نزدیک عباسیه (طرفای مسجد جامع) است)

 

پانویس 2: اگر خوانندگان الف دزفول و خصوصاً رزمندگان عزیز از این پیر فرزانه خاطراتی دارند ، جهت انتشار برای الف دزفول ارسال کنندتا در ذیل همین مطلب قرار گیرد :.

 

خاطرات بازدید کنندگان وبلاگ :

۱- امیر ابراهیمیان :

در کار کاسبی هم یک مثل معروف دارد که شخصی به مغازه محقر ایشان مراجعه میکند و تقاضای یک بسته ماکارانی دارد.ملا مهدی ماکارانی را در ترازو میگذارد و آن را وزن میکندوقتی میبیند وزن ماکارانی 900گرم نیست یک بسته ماکارانی دیگر را باز میکند و کسری آن ماکارانی را جبران مینماید به او میگویند این که بسته بندی و بقول معروف پلمپ است .اومیگوید کارخانه کم فروشی کرده من نباید این کار را بکنم.باید جنس را تمام به دست مردم برسانم

۲- رهسپارقدیمی :

می گویند : خانم هایی که از او خرید می کردند اگر دستشان را دراز می کردند تا پول بدهند، کفه ترازو را به سمتشان می گرفت تا مستقیم از آنها پول نگیرد . وای بحال زنی اگر دستش بیش از حد لخت بود بلافاصله به او تذکر می داد .

 


[i] ان شاء الله هزار ساله شود



:: موضوعات مرتبط: ملامهدی قلمباز